عشق پیچیده پارت دوم

Baran Ramshini Baran Ramshini Baran Ramshini · 1403/11/22 09:59 · خواندن 1 دقیقه

ادامه نامه👈🏻 اون تو یه گروه موسیقی کار می‌کرد ولی براش پاپوش درست کردن و بدهی سنگینی رو گذاشتن روی دوشش و در سن ۱۳ سالگی رفت زندان . من مجبور شدم برای اینکه بیرونش بیارم دوباره از اگراست پول قرض بگیرم پول زیاد . الان فقط میخواستم با این نامه بهت بگم تنها نیستی برو پیش مارسل بقیه ماجرا رو از اون بشنو دخترم . دوست دارم مرینت : باورم نمیشه مارسلی که همیشه منو اروم میکرد. پیشتم بود . بهم محبت میکرد برادرم باشه من اونو تو مدرسم دیدم و باهاش دوست شدم نمیدونستم برادرمه مرینت: بلند شدم رفتم سمت خونه مارسل.....(رسید اونجا ) در زدم از سرما دستام می‌لرزید لوکا: رفتم درو باز کردم مرینت بود با رنگ پریده و خیس اب . مرینت؟ مرینت: نتونستم روی پاهام وایسم و افتادم تو بغلش مارسل: افتاد تو بغلم یخ کرده بود از سرما . بغلش کردم گذاشتمش روی تختم . یه نامه تو دستش بود که توجه هم رو جلب کرد فک کنم قضیه رو فهمیده . رفتم مامان بزرگمو صدا زدم بیاد لباساشو عوض کنه چند ساعت بعد از زبان مامان بزرگ:مارسل؟ مارسل : بله مامان بزرگ: من فک کنم مرینت فهمیده قضیه چیه و منو تو واقعا کی هستیم مارسل: اره به نظر خودمم همینه ولی بذار از زبون خودش بشنویم . رفتم پیش مرینت موهاشو نوازش کردم که از خواب بیدار شد مرینت: مارسل؟ مارسل: جانم مرینت: ( با بغض)تو واقعا برادرمی؟ مارسل : پس قضیه رو فهمیدی مرینت : چرا ازم مخفی کردین؟ مارسل: پیشونی شو بوسیدم گفتم الان تو شُک هستی مرینت . نمیخواد درموردش حرف بزنی فردا صبح برات میگم الان بگیر بخواب.....(فردا صبح)......... راستی مرینت یه خواهرم داره که الان با دوستاش سفره و حالا حالا ها نیست و اسمشم ماری هستش و آدرین هم یه خواهر و یک برادر به اسم آدرین و آنتونی داره و مادر آدرین اینجا زندس